نوشتن بال هایی برای پرواز به تو می دهد.
صبح ها دیر از خواب بیدار می شدم و تا ظهر خودم را با کارهای خانه و رسیدگی به دخترم سرگرم می کردم.
بعداز ظهر ها هم هفته ای سه بار با دخترم به باشگاه می رفتیم، روزهایی که به باشگاه نمی رفتم حسابی حوصله ام سر می رفت. گاهی می نشستم و به ساعت نگاه می کردم و حس می کردم که دقیقه ها چقدر تنبلند، انگار با زحمت و به سختی خودشان را یک دقیقه یک دقیقه به جلو می کشیدند. زمان لاک پشتی می گذشت و من کلافه می شدم.
آن موقع هم مثل همین حالا در کنار کارهای خانه، رمان خواندن جز بهترین سرگرمی هایم بود ولی برایم کافی نبود.
حسی درونم فریاد می زد که کارهای روزانه ام برایم کافی نیستند و زندگی ام ارزشمندتر از آن است که با رخوت و تنبلی و بی هدفی سپری شود.
فوق لیسانس زیست شناسی سلولی گیاهی داشتم. ولی نه دوست داشتم در این رشته ادامه تحصیل دهم و نه دوست داشتم در کاری در زمینه ی رشته ام فعالیت کنم.
در دوران تحصیلم در دانشگاه، گاهی صدایی در درونم می گفت: «تو اینجا چکار می کنی؟ تو برای این کار ساخته نشدی.» گاهی بعد از ظهر ها درخوابگاه می نشستم و شعر و دل نوشته می نوشتم. گهگاه نوشته هایم را برای هم اتاقی هایم می خواندم و آنها از شنیدنش لذت می بردند و می گفتند فاطمه تو چقدر با احساسی.
بله من با احساسم این را خودم هم می دانم و در ضمن حس ششم قوی ای هم دارم. مخصوصا عشق و نفرت آدم ها را نسبت به خودم حتی از فاصله های چند کیلومتری هم حس می کنم. قلبم به تپش می افتد. خلاصه دوران دانشگاه با همه ی تجربه های خوب و بدش تمام شد.
بلافاصله بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کردم. بعد هم سریع بچه دار شدم.
از آنجایی که در تهران و به دور از خانواده ام زندگی می کردیم، کسی نبود که مواظب دخترم باشد و من سر کار بروم. پس دنبال کار نرفتم و مشغول کارهای خانه و نگهداری از بچه شدم. از همان روزها رمان خواندن جدی من شروع شد. روزی حداقل یکی دو ساعت رمان می خواندم.
تا همین یک سال پیش تنها فعالیت هایی که علاوه بر کارهای خانه انجام می دادم، رمان خواندن و باشگاه رفتن بود. ولی همیشه صدایی درونم می گفت: «اینها برای تو کافی نیستند. ارزش تو بیشتر از این حرف هاست. زمان تو گرانبها تر از اینهاست.»
تا اینکه کرونا شد و باشگاه ها هم تعطیل شدند. حسابی حوصله ام سر می رفت و دیگر رمان خواندن به تنهایی تحمل بار دلتنگی ها و تنهایی های مرا نداشت و اغنایم نمی کرد.
در آن زمان کم کم شروع به سرچ در مورد نحوه ی نوشتن در اینترت کردم و با صفحه ی شاهین کلانتری آشنا شدم.
مطالب سایتش را خواندم. تا حالا کسی را ندیده بودم که اینچنین در مورد نوشتن حرف زده باشد. از طریق خواندن نوشته های او با صفحات صبحگاهی آشنا شدم و تصمیم گرفتم که این کار را انجام دهم. در ادامه کمی در مورد صفحات صبحگاهی برایتان خواهم نوشت تا بیشتر با آن آشنا شوید.
با نوشتن صفحات صبحگاهی کم کم حس کردم که دارم بال در می آورم.
اوایل هر روز صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب و قبل از اینکه کار دیگری را انجام دهم و یا حتی دست و صورتم را بشورم یا یک لیوان چای بخورم. بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب دفترم را که شب قبل کنارم قرار داده بودم برمی داشتم و بی وقفه چهار برگه پشت و رو می نوشتم.
کم کم این نوشتن ها داشتند عمل می کردند و من عمل گرا تر شدم و تصمیم گرفتم چند کتاب در زمینه ی آموزش شعر بخرم و شعر را حرفه ای تر بیاموزم.
دو جلد کتاب آموزش شعر به نام های “تاروپود1 و تاروپود2″ نوشته ی ” سید مهدی موسوی” را خریدم و آن کتاب ها را خواندم.
انصافاً کتاب های بی نظیری در زمینه ی شعر و شاعری بودند و به شما هم پیشنهاد می کنم که اگر به نوشتن شعر علاقه مند هستید، این دو کتاب چیزهای زیادی برای آموختن به شما در چنته دارد.
بعد متوجه شدم که به نویسندگی علاقه دارم و در کلاس نویسندگی “کانون داستان چوک با استادی مهدی رضائی” ثبت نام کردم. هنوز هم در حال گذراندن دوره های آن هستم.
تا الان چند داستان نوشته ام. برای خودم سایت زده ام و هر روز زمان زیادی را به نوشتن و مطالعه ی هدفمند می پردازم.
صبح های زود از خواب بیدار می شوم و مثل کارمندی به استخدام نوشتن درآمده ام و روزم را با یادگیری در زمینه ی نویسندگی و یادگیری مهارت های جدید مرتبط با فعالیت هایم سپری می کنم و مهمتر از همه اینکه خوشحالم و حس می کنم که در جای درستی قرار گرفته ام.
تا یک سال آینده هم انشالله چهل مقاله خوب در سایتم خواهم نوشت که امیدوارم برای شما مفید باشد.
من با جادوی نوشتن آشنا شدم و چوب سحرآمیزش به زندگی ام خورد و آن را متحول کرد.
خبر خوب این است که نوشتن فقط برای نویسنده ها نیست. هر کسی می تواند با نوشتن در مورد خودش و چیزهایی که در زندگی خواهان دستیابی به آنها ست به درک بهتری از خودش برسد و مسیر و هدفش را مشخص کند.
به شما هم پیشنهاد می کنم که همین امروز به نزدیک ترین لوازم تحریر فروشی بروید و برای خودتان یک دفتر و خودکار بخرید.
از فردا صبح، نیم ساعتی زودتراز قبل بیدار شوید و بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب، خودکار بدست بگیرید و در حالی که هنوز در خواب و بیداری هستید بنویسید.
هر چیزی که به ذهنتان می رسد بنویسید.
حتی می توانید در مورد خوابی که شب قبل دیده اید، کارهایی که آن روز قرار است انجام دهید، در مورد فکری که بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب به ذهنتان رسیده بنویسید.
مهم نیست که کج و کوله و بدون رعایت نکات ویرایشی می نویسید.
تنها کاری که باید انجام دهید این است که خودکار را روی کاغذ بگذارید و هر چه در همان لحظه از ذهنتان می گذرد به روی کاغذ بیاورید.
دو هفته این کار را انجام دهید. حتی لازم نیست که نوشته های خود را دوباره بخوانید. البته بعد از دو هفته می توانید نوشته های خود را بخوانید و کم کم با دغدغه های خود آشنا خواهید شد. با ترس ها و آرزوهای خود آشنا خواهید شد و اگر به نوشتن صبحگاهی ادامه دهید؛ مسیر و هدفی که به خاطرش آفریده شده اید به شما نشان داده خواهد داد.
حالا شاید با خودتان بگویید: «اصلا چه لزومی داره که صبح ها بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب اینکار را انجام دهم؟»
در توضیح باید بگویم که صبح ها بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب و قبل خوردن و آشامیدن، سمت چپ مغز ما خواب است.
سمت چپ مغز ما انتقادگر، سخت گیر و بهانه جوست و گاهی نمی گذارد که به درستی فکر کنیم.
صبح، بلافاصله بعد از بیدار شدن از خواب سمت چپ مغز ما خواب است و با سمت راست خود می نویسیم و احساسات واقعی خودمان را بدون هیچ دغدغه ای بیان می کنیم و این احساسات واقعی به مرور به ما خواهند گفت که از زندگی چه می خواهیم و برای چه کاری آفریده شده ایم.
نکته ای که باید به آن توجه کنید استمرار است.
نمی شود با یکی دو روز نوشتن خود را شناخت. ماه ها باید بنویسید و من به شما قول می دهم که کم کم خودتان را بهتر می شناسید و در زندگی به دنبال چیزهایی خواهید رفت که واقعا از ته دل از بچگی دوستشان داشته اید. زندگیتان هدفمند تر خواهد شد و ارزش زمان را در زندگی تان بیشتر درک خواهید کرد.
نوشتن به من بال هایی برای پرواز داد. به شما هم خواهد داد.
پیشنهاد می کنم برای اینکه بیشتر به اهمیت نوشتن در توسعه فردی آشنا شوید این دو کتاب بی نظیر را بخوانید:
- بنویس تا اتفاق بیفتد. هنریت آن کلاسر. مترجم علی رضا درستیان
- با هر دو طرف مغزت بنویس. هنریت کلاسر. مترجم: سیمین موحد
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد 🙂
عالی بود… 😍😍👏👏👏👏
خیلی ممنونم بهاره جان.
خیلی عالی بود لذت بردم از نوشته های شما، با قدرت ادامه بدید👏🌱
کتاب با دو طرف مغزتان بنویسید هم مطالعه بفرمایید بسیار مفید است
خیلی ممنونم از شما. به خاطر حمایت و دلگرمی ای که به من دادین بینهایت سپاسگذارم.
بله این کتاب رو قبلا یه بار خوندم. ولی دوباره باید بخونمش. ممنونم
چه بسیار عطر اقاقی و ریحان به پا شده در ورودی خانه گرم و گیرای شما.
حرف ها، هجاها، کلمات، گویی دانه های تسبیح شاه مقصود هستند که شانه به شانه، از دیده، دلبری می کنند.
قلم تان شیوا و وجودتان بُرنا
چشم انتظار نگارش زیبای تان خواهیم بود
از حضور گرم و صمیمی شما بسیار بسیار سپاسگذارم. تمام تلاشم را می کنم که مطالب خوبی برایتان فراهم کنم.
👌👌👍👌⚡⚡
خیلی ممنونم