در این مقاله به معرفی کتاب در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند میپردازم.
نام کتاب: در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند.
نویسنده: میچ آلبوم
مترجم: پاملا یوخانیان
انتشارات: قطره
میچ آلبوم میگوید:
بزرگترین هدیهای که خدا میتواند به تو بدهد این است:
درک آنچه در زندگیات گذشته، تازندگیات برایت توجیه شود. این همان آرامشی است که دنبالش بودی.
در زندگی گاهی پیش میآید که به بنبست میخوریم و شرایط زندگی بر وفق مرادمان نیست. یا نمیتوانیم به کارهایی بپردازیم که خواهانشان هستیم. حس میکنیم از مسیر خوشبختی دورافتادهایم.
با خود میگوییم که ایکاش شرایط جور دیگری بود. فلان اتفاق نمیافتاد یا من مجبور به انجام فلان کار نبودم و …
برای من هم پیشآمده است که گهگاه به گذشتة خودم از دید انتقاد نگاه کنم.
مثلاً به خودم میگویم ای کاش فلان رشته را نخوانده بودم. ایکاش نزدیک خانوادهام ساکن بودم و هزاران ایکاش، خواهش و تمنای دیگر.
ولی بهتازگی و با خواندن کتابِ «در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند» دریافتهام که هرکدام از ما رودی مجزاییم که به سمت دریای بیکران عظمت خداوند جاری هستیم و هرکسی به شیوهای متفاوت به بهشت خودش میرسد و آنجاست که حقایق زندگیاش بر او آشکار میشود. به درک درستی از زندگیاش دست پیدا میکند و به آرامش میرسد.
شاید کارهایی که در حال حاضر مجبور به انجامشان هستیم به نظرمان سطحی و کماهمیت بیایند؛ ولی خبر خوب این است که هیچچیز بیاهمیتی در این جهان وجود ندارد.
هر چه هست حتی ذرهای کوچک، در این جهان هدفمند آفریدهشده است. چه برسد به زندگی ما؛ و این در مورد ادی (پیرمرد داستان) هم صادق بود. پیرمردی که سالها وظیفه تعمیر وسایل یک شهربازی به نام روبی پیر را بر عهده داشت. ادی در کودکی و نوجوانی آرزوهای بزرگی را در سر میپروراند. ولی هر چه بزرگتر شد، مسیر زندگیای که از کودکی رؤیای پیمودنش را در ذهن میپروراند، راه کج کرد و به سمت و سویی رفت که ادی دوست نداشت. ادی میخواست آدم بزرگی شود. تحصیل کند. ولی در جوانی مجبور به شرکت در جنگ شد و در جریان اتفاقاتی که در جنگ برایش رخ داد، پایش بهشدت مجروح شد. طوری که تا آخر عمر میلنگید. او همچنین پدرش را دوست نداشت. پدرش را مقصر میدانست. حس میکرد او سدی بر سر رسیدن به آرزوهایش است.
پدرش مسئول نگهداری و تعمیر وسایل بازی در شهربازی بود و اوقات فراغتش به مشروب خوری میگذشت. ادی کار پدرش را دوست نداشت. ولی بعد از مرگ پدرش مجبور شد با همسرش در کنار مادرش زندگی کند و تا پایان عمر به کار پدرش مشغول باشد. او همسرش را خیلی دوست داشت و ازدواج با همسرش را تنها اتفاق خوب زندگیاش میدانست؛ اما همسرش را هم زود از دست داد و بعد از مرگ همسر و مادرش تکوتنها در این دنیا پرسه زد و البته برادری هم داشت که درجایی دور از او زندگی میکرد و روابط صمیمانهای نداشتند.
پس از جنگ، عذاب وجدانی همیشه همراه ادی بود. در آن زمان که ادی به همراه فرمانده و دو دوستش در حال فرار از دشمن بودند؛ ادی کلبة آتشگرفتهای را دید و انگار صدای کمک خواستن بچهای را از لابهلای آتشها شنید. ولی نتوانست آن بچه را نجات دهد و همانجا بود که پایش تیر خورد. او فکر میکرد که در حق آن بچه کوتاهی کرده و او را در آتش رها کرده است؛ و این عذاب وجدان تا پایان عمر همراهش بود و آزارش میداد. درنهایت ادی براثر حادثهای در شهربازی برای نجات کودکی که در مسیر اصابت وسیلة بازی از دور خارجشدهای ایستاده بود، جانش را از دست داد.
اتفاقات و پیشآمدهای زندگی هرکسی برایش، حکم آب رود رادارند و درنهایت همینها او را جاری میکنند و به دریای بیکران الهی میرسانند.
اتفاقات زندگی ما رواناند و مرحلهبهمرحله ما را رشد میدهند. حتی اگر به این مسئله آگاه نباشیم هم رود زندگیمان جاری است و به جلو درحرکتیم.
داستان در بهشت پنج نفر منتظر شما هستند هم به همین موضوع میپردازد. اتفاقاتی در زندگی ادی رخ دادند و سبب شدند او در تمام طول زندگیاش حس کند که از زندگیاش بهرهای نبرده و زندگی بیفایدهای را تجربه کرده است.
ادی تنها زمانی که مرد و پنج نفر در بهشت علتمندی زندگیاش را برایش شرح دادند به آرامش رسید.
متوجه شد، در تمام سالهایی که فکر میکرده زندگی بیهودهای را گذرانده است؛ زندگیاش هدفمند بوده و وظیفه مهمی بر دوشش قرار داشته که خودش متوجه آن نبوده است.
و باز در انتها بازمیگردیم به این سخن از میچ آلبوم که تکرارش خالی از لطف نیست:
بزرگترین هدیهای که خدا میتواند به تو بدهد این است:
درک آنچه در زندگیات گذشته، تازندگیات برایت توجیه شود. این همان آرامشی است که دنبالش بودی.
برای اینکه حقیقت زندگی ادی و حوادثی که بر او گذشت برای شما هم آشکار شود، پیشنهاد میکنم که این کتاب را بخوانید.
بخشهایی از کتاب:
تمامی پایانها خود سرآغاز دیگری هستند. تنها مسئله این است که ما تا لحظهٔ پایان این را نمیدانیم.
بهشت را میتوان در نامتعارفترین گوشهها یافت.
مردم میگویند عشق را پیدا میکنند، گویی عشقشی ای است که پشت سنگی پنهانشده؛ اما عشق شکلهای گوناگونی به خود میگیرد و برای هیچ مرد و زنی یکسان نیست.
عشق، مثل باران، میتواند از بالا زوجها را تغذیه و با شعف اشباع کنندهای خیس کند. ولی گاهی در گرماگرم خشمگین زندگی رویهٔ عشق خشک میشود و باید از زیر تغذیه شود. باید با مراقبت از ریشههایش، خود را زنده نگه دارد.
هیچچیز تصادفی نیست. ما همه به هم وصلیم. نمیتوانی یک زندگی را از زندگی دیگر جدا کنی، همانطور که نمیتوانی یک نسیم را از باد جدا کنی.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد 🙂
عالی وآموزنده مرسی💕