بررسی رمان سلاخ خانۀ شمارۀ 5
فاطمه رحمانی
زندگی بالا و پایین زیاد دارد. مسیر زندگی پر از چالشهای مختلف است. زندگی بعضی از آدمها گاه از میان جنگ و کشتار، از میان فقر و بیچارگی، از میان انبوه احساسات ناخوشایند میگذرد. کورت ونه گات ازجمله نویسندههایی است که زندگیاش از میان جنگ گذشته است. او در سال 1994 در ماه دسامبر در جبهه جنگ اسیر نازیها شد و در انباری زیرزمینی که محل نگهداری لاشههای گوشت بود، زندانی شد. در همان هنگام متفقین شهر درسدن را بمباران کردند که 134000 کشته بهجا گذاشت.
کورت ونه گات بعدها تصمیم گرفت که رمانی در این زمینه بنویسد که حاصلش رمان سلاخ خانۀ شماۀ 5 شد. قصۀ کورت ونه گات تنها تأکید بر تجربۀ شخصی خودش و بهویژه بمباران شهر درسدن نیست. این کتاب معنای سمبولیک شهر درسدن را بهکل بشریت تعمیم میدهد. او درسدن را با وقایع مرگبار دیگری مثل سدوم و هیروشیما و حتی با مرگهای شخصی دیگر پیوند میزند و به آنها بُعدی جهانی میبخشد. وقایع شخصی و زندگینامهای و رویدادهای واقعی را با مسائل جهانی و اسطورهای در هم میتند.
بررسی رمان ازلحاظ ساختاری:
این رمان به شیوۀ پستمدرن به شیوۀ تحریر درآمده است و شیوهی روایت متفاوتی دارد. شیوۀ روایتی سیال گونه که بهدوراز هر قاعدهای مدام به جلو و عقب میرود. زمان در این رمان مفهومش را بهصورت خطی از دست میدهد و ما پایان داستان را قبل از پایان یافتن رمان میدانیم. در جایجای رمان از خصیصۀ بینامتنی استفاده شده و متنهایی از کتابهای دیگر عیناً نقلشده است و گاه در رمان شاهد حضور خود نویسنده هستیم که همۀ اینها ازجمله خصلتهای رمانهای پستمدرن است.
در کتاب سلاخ خانۀ شمارۀ 5 دو راوی داستان را تعریف میکنند. در بخشهایی از رمان بیلی پل گریم (شخصیت اصلی رمان) راوی داستان است در قسمتهای دیگر دانای کل به روایت داستان میپردازد.
شرحی از وقایع رمان:
بیلی پل گریم (شخصیت اصلی رمان)، از بمباران شهر درسدن که در آن 135000 نفر کشته میشوند؛ جان سالم بدر میبرد ولی دچار بحران روحی شده و در بیمارستان بستری میشود. در زمان بستری شدن به خواندن رمانهای علمی تخیلی علاقهمند میشود. شاید خواندن این رمانها نوعی مکانیسم دفاعی برای او بهحساب بیاید. او که با واقعیتهای ناخوشایند بیشماری دستوپنجه نرم کرده است، حالا به تخیل پناه برده تا دنیای بهتری در تخیلش بسازد. به گفتۀ بیلی پل گریم او توسط آدم فضاییهایی به نام ترالفامادوریها دزدیده میشود. حضور ترالفامادوریها و بیان عقایدشان به رمان جنبۀ فانتزی بودن را هم افزوده است و همین عناصر فانتزی است که رمان را طنزآمیز میکند. ترالفامادوریها بیلی را در سیارۀ ناشناختهای در باغوحشی عریان به نمایش میگذارند و از دیدن او و از رفتارها و حرکاتش به وجد میآیند. ترالفامادورها عقاید خاصی دارند. مثلاً در بخشی از رمان میخوانیم که:
«بیلی پل گریم میگوید که جهان، ازنظر موجودات ترالفامادور، مجموعه تعدادی نقطههای کوچک نورانی نیست. این موجودات نقطۀ حرکت هر ستاره و مسیر حرکت آن را می بیناند. بهطوریکه آسمان پر از رشتههای نورانی و باریک ماکارونی است؛ و ترالفامادوریها، انسانها را بهصورت موجودات دوپا نمیبینند. آنها را به شکل هزارپاهای بزرگ میبینند و یا به گفتۀ بیلی: «یک سمت بدنشان پاهای نوزادان و سمت دیگر، پای سالمندان قرار دارد.»
درواقع باغوحشی که بیلی پل گریم توسط ترالفمادورها در آن به نمایش گذاشته میشود کنایهای از زندگی انسان بر روی زمین است. انسانی که در لحظاتی از زندگی گاه حس میکند که در حال تماشا شدن است که نیروهای برتری بر زندگی او حکم میرانند و اختیاری ندارد و هر چه هست جبر است.
بیلی پل گریم، بعد از بازگشت از جنگ با دختر پولداری که پدرش عینکساز است ازدواج میکند. عاشق آن دختر نیست ولی از زندگی با او بدش نمیآید. ولی جایی در درونش عشق واقعی در ناخودآگاهش نمود پیدا میکند و او در سیارۀ ترالفامادورها با هنرپیشۀ زیبا و معروفی که او هم توسط ترالفامادورها از زمین دزدیدهشده ازدواج میکند و بچهدار میشود و در آن سیاره عشق واقعی را تجربه میکند.
جملهای که بهکرّات در این رمان بکار رفته و بعد از هر مرگی که در رمان اتفاق میافتد بکار میرود این است «بله رسم روزگار چنین است» و این جمله خود شاهد مرگ و کشتارهای بیشماری ست که در جهان در حال وقوع است؛ و درواقع تلنگر و نشانهای ست که ما را متوجه مرگ کند که به عقیدۀ کورت ونه گات واقعیت محتوم زندگی است. در بخشی از رمان چنین میخوانیم:
«سلین چنین مینویسد: مرگ حقیقت جهان است. تا آنجا که توانستهام، با او عادلانه جنگیدهام… با او رقصیدهام، گلبارانش کردهام، با او به والس برخاسته، اینسو و آنسو کشاندهامش،… با نوارهای رنگی تزیینش کردهام، غلغلکش دادهام…»
رمان سلاخ خانۀ شمارۀ 5 واقعیتها را با تخیلات در هم میآمیزد و مفهومی عمیق میآفریند و از طنزی تلخ برای بیان مفاهیمش بهره میگیرد.
جنگ و کشتار هیچگاه به نفع مردم نیست و درواقع این رمان بااینکه در مورد جنگ جهانی دوم و بخشی از حوادثی است که در آن رخداده، رمانی ضد جنگ است. نویسنده بدون هیچ قضاوتی داستانی را روایت میکند و نتیجهگیری را به عهدۀ خواننده میگذارد، درواقع نویسنده دانۀ نفرت از جنگ را در دل خوانندگان رمانش میکارد و خوانندگان با کنار هم قرار دادن حوادث و اتفاقات و قطعه های رمان به درکی شخصی از جنگ میرسند.
بخشی از کتاب:
خدایا مرا صفایی عطا کن تا آنچه را توانایی تغییر ندارم، بپذیرم؛ مرا شجاعتی عطا کن تا آنچه را توانایی تغییر دارم، تغییر دهم؛ و خردی تا آن دو را از هم بازشناسم.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد 🙂