معنای واقعی زندگی کاشتن درختهایی است که انتظار ندارید زیر سایهاش بنشینید.
نلسون هندرسون ترجمۀ عباس مخبر
قرار نیست همۀ ما قهرمان ورزشی، نویسندۀ بزرگ، یا آدم معروف و پرطرفداری شویم.
خودتان را به خاطر اینکه نمیتواند به آدم درجۀ یک، درزمینۀ موردعلاقهتان تبدیل شوید، سرزنش نکنید و نگذارید که این فکرها شمارا از انجام کار موردعلاقهتان محروم کنند.
مثلاً بااینکه به ورزش والیبال علاقه دارید، با این فکرها که سنم زیاد است یا قدم کوتاه است؛ خود را از انجام این ورزش محروم نکنید.
درست است شاید هیچگاه در ورزش والیبال قهرمان نشوید. ولی با انجام ندادن کار موردعلاقهتان شادی بزرگی را از خود دریغ کردهاید.
بیایید دو راهِ انجام دادن یا انجام ندان کار موردعلاقهمان را بررسی کنیم. باوجودی که امیدی به موفقیتهای بزرگ نداریم.
مثلاً ممکن است کسی به ورزش والیبال علاقه مند باشد و از کودکی در رویاهایش خود را قهرمان ورزشی بزرگی میدیده است. ولی شرایط زندگی اش جوری رقم خورده که موفق به این کار نشده است.
سنش از قهرمانی گذشته چه برسد به اینکه بخواهد شروع به ورزش قهرمانی کند.
حالا دو راه در پیش دارد:
1-همیشه به بازیکنهای والیبال با حسرت نگاه کند و برای رویای سوخته خود دلسوزی کند.
2-یا اینکه بذرِ رویای کوچک دیگری را بر روی خاکستر رویای سوختهاش بکارد و شروع به مراقبت کردن از آن کند.
بیایید کمی در مورد دوم دقیقتر شویم. بله درست است شاید دیگر نتواند قهرمان والیبال شود. ولی بذر و عشق به والیبال هنوز در وجودش هست. نمی خواهد از این بذر درخت حسرت بکارد. می خواهد این بذر را در زمین رویاهایش و بر روی خاکستر رویاهایش بکارد. خاک حاصلخیز رؤیاهایش هنوز هم میتواند چیزهای شگفتانگیزی را در زندگیاش سبز کند. او شروع به انجام ورزش مورد علاقه اش می کند و از انجام آن ورزش به خودی خود لذت می برد، نه به خاطر احتمال دست آوردهایی که آن ورزش در آینده برایش خواهد داشت.
شما هم می توانید. همین امروز بهجای اینکه حسرت بخورید؛ بلند شوید و شروع به انجام کار مورد علاقه تان کنید و از لحطاتی که با عشق سپری می کنید لذت ببرید. کمی که بگذرد دوستان جدیدی هم پیدا خواهید کرد که علایقی مشابه با شما دارند.
اینگونه پرداختن به خواستهها و آرزوهای قلبی باعث میشود که حس بهتری نسبت به خودتان و بعد نسبت به دیگران پیدا کنید.
وقتی از دست خودتان ناراحت نباشید و شروع به رشد، ولو اندک درزمینۀ دلخواهتان کنید، زندگی همروی خوش به شما نشان خواهد داد و آدمهایی که کنار شما هستند هم احساس خوبی خواهند داشت.
من تا سالها آرزوی نویسنده شدن را در سر میپروراندم. سی سالم شده بود و این رؤیا کمکم داشت میسوخت و خاکستر میشد. فکر میکردم که دیگر سنم زیاد شده است و نویسندگی برایم دیر شده است تا مدتها حسرت میخوردم. دلم میخواست بنویسم ولی هیچگاه قلم و کاغذ در دست نگرفته بودم و فکر میکردم که کمهوشتر و احمقتر از آن هستم که بتوانم داستان یا شعری بنویسم.
تا اینکه کمکم که زندگیام دچار رخوت شد و حال خوش از زندگیام رخت بست. دلگرمی و امیدی به آینده نداشتم. حتی در زمینهای که تحصیلکرده بودم موفق به پیدا کردن کار نشدم و به ناگزیر در خانه ماندم.
یک روز دل به دریا زدم و به کتابفروشی نبشِ کوچهمان رفتم و برای خودم دفتر و خودکاری خریدم و از همان روز شروع به نوشتن کردم. از کتابهایی که خوانده بودم نوشتم. از تجربههای روزانهام. از احساسات خوب و بدم. از همهچیز نوشتم. بذرم را ناخودآگاه بر روی خاکستر آرزوهایم کاشته بودم و حالا روزبهروز شاهد رشدش بودم.
آنقدر نوشتن حس خوبی به من داد که عاشقش شدم. صبحها برای اینکه بیشتر بتوانم بنویسم زودتر از بقیه از خواب بیدار میشدم و مینوشتم. دفتر به دفتر مینوشتم و پر میکردم و همین نوشتن مرا به آدم عملگراتری تبدیل کرد. به من جرئت داد که سایت بزنم. در کلاس نویسندگی شرکت کنم و داستانهایی هرچند ضعیف بنویسم که با تمرین حتماً بهتر خواهد شد.
حالا زندگیام روی روال افتاده است و خیلی بیشتر از قبل از زندگی لذت میبرم و از خودم راضی هستم.
میخواهم این را به شما بگویم که اگر من به تصور اینکه نویسندۀ بزرگی نمیشوم هیچگاه شروع به نوشتن نمیکردم و بهجایش مدام حسرت میخوردم. آدم شاد الآن نبودم.
بلکه در آن صورت در سوگ آرزوهایم مینشستم و تنها بر روی خاکسترشان میگریستم و زندگیای را که الآن تجربه میکنم و از لحظهلحظۀ آن در حال آموختن هستم را نداشتم.
بله شاید نویسنده بزرگی نشوم و شاید بعداً کتابهای مرا هم کسی نخواند. ولی حداقل زندگی خودم را از نابودی نجات دادهام و زندگی شادتری را تجربه کردهام.
لحظههایی را در حین نوشتن تجربه کردهام که لذت ناب بودهاند که قابل توصیف نیستند و آن لحظهها را با هیچچیزی در این دنیا عوض نمیکنم.
امیدوارم شما هم از همین امروز قدم اول را برای انجام کاری که از مدتها پیش آرزوی انجامش را داشتهاید بردارید. نگران نباشید اتفاقهای خوبی در انتظارتان است.
به گفته ناپلئون وقتی زمان عمل رسید دست از فکر کردن بردارید و شروع به عمل کنید.
اگر بهجای درختی تنومند گلکوچکی هم از زیر خاکستر رؤیاهایم سبز شود؛ برایم ارزشمندتر از تمام جنگلها و مرتعهای جهان است.
به قول شازده کوچولو گل من با همۀ گلهای دنیا فرق داره. چون من مسئولش هستم و براش زحمت کشیدم تا رشد کنه و بزرگ بشه.
پس معطل چه هستید بلند شوید و از سوگواری بر روی خاکستر رؤیاهایتان دست بدارید و بذری نو بکارید و شاهد رشدش باشد.
اگر از این مطب خوشتان آمده میتوانید آن را با دوستان هم به اشتراک بگذارید. برای این کار فقط کافی است روی آیکون شبکۀ اجتماعی موردنظر که در پایین این مطلب قرار دارد کلیک کنید.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد 🙂
سلام فاطمه جانم
نوشته شما عالی و سرشار از حس خوب جنبش و شادی و بسیار انگیزهبخش بود. ممنونم که ما را در این حس خوب با خود سهیم کردهاید.
❤🍀🌹🌹
گل من با همۀ گلهای دنیا فرق داره. چون من مسئولش هستم و براش زحمت کشیدم تا رشد کنه و بزرگ بشه.
سلام فاطمه جانم. خیلی ممنونم از محبت و انرژی ای که بهم دادی دوست عزیزم.
سلام
خسته نباشید
خیلی خوب بودمرسی بخاطرنشراین مطلب انگیزشی وچه زیباست آنکه پرده ازاسرارشخصی خودبرمیداردتا روح به بندکشیده یه دگری رابیدار کند
ایشاا…این حس همیشه باهات بمونه👌💕💕
فاطمه رحمانی
It agree, rather useful idea
thanks. ****