شب می‌بینمت رفیق

فاطمه رحمانی

+ «اگه یه نفر بهت بگه صد هزار تومن بهم بده من یه ماهه سیصد هزار تومن بهت برمی گردونم قبول می‌کنی؟»

– «خب اگه آدم‌حسابی باشه و بشناسمش چراکه نه؟»

+ «منو می‌شناسی که؟»

– «آره ولی نه در اون حد. هه…هه…»

+«ای بابا. اینه جواب دوستی ده سالمون.»

-«داداش ناراحت نشو. شوخی کردم. تازه من الان اصلاً صد هزار تومن ندارم که بخوام بهت بدم. تازه چطور می خوای پولمو یه ماهه سه برابر کنی و بهم پس بدی؟»

+«چرا اون موقع که پولاتو تو بورس گذاشتی این سؤال‌ به ذهنت نرسید؟»

-«بی‌خیال داداش اون فرق می‌کرد همۀ مردم این اشتباه رو کردن؟»

+«به نظرت چرا؟»

-«چه می دونم. خب اعتماد کردیم دیگه. اولش خوب بود خب. خود من پولم سه برابر شده بود ولی فکر می‌کردم بازم می ره بالاتر به خاطر همین پولمو درنیاوردم. از کجا می دونستم اینطوری می شه.»

+«خب به منم اعتماد کن. من دوستتم. می‌شناسی منو که.»

-«آره بابا رفیق می‌شناسمت. ولی به والله الان صد هزار تومن پول پیشم نیست وگرنه بهت می‌دادم. اصلاً نمی‌خواستم هم چند برابرش رو بهم برگردونی؟»

+«راست می گی؟»

-«آره به والله.»

+«می‌خواستم یه خبر خوب بهت بدم.»

_«چه خبری؟»

+«بی‌خیال تو که بهم اعتماد نداری. حتی بااینکه گفتم یه ماه دیگه چند برابرش رو بهت پس می دم قبول نکردی بهم پول قرض بدی؟»

-«گفتم که پول ندارم داداش. چرا ناراحت می شی؟ حالا خبر خوبت چی بود؟»

+«هیچی برو خونتون خودت می‌فهمی؟»

_«بگو دیگه. اصلاً جهنم و ضرر می خوای پول از یکی از دوستام قرض بگیرم و صد هزار تومن بهت بدم.»

+«این کارو می‌کنی برام؟»

-«آره. بگو داداش خبر خوشت چی بود. حالا بین این همه خبر بد و ضرر و بدبختی، خبر خوب از کجا آوردی داداش؟ هه… هه»

+«خبر خوشی درکارنیست.»

-«داداش سر کارمون گذاشتی؟»

+«خب زنگ بزن به دوستت برام پول قرض کن دیگه.»

-«بیخیال بابا سر کارمون گذاشتی. خداحافظ.»

+«وایستا می‌خواستم بهت بگم که امروز ده میلیون تومن برنده شدی.»

-«چی؟»

+«گفتم ده میلیون تومن برنده شدی»

-«آخه من تو قرعه‌کشی‌ای شرکت نکردم که بخوام برنده بشم.»

+«از بانک برنده نشدی. من تو یه مسابقۀ پیامکی، از اینایی که نتیجۀ فوتبالو حدس می زنن، شرکت کردم. اون روز بهم گفتی که پولاتو تو بورس از دست دادی. دلم برات سوخت. به نیت تو توی مسابقۀ پیامکی شرکت کردم. از شانس برنده شدم.»

-«ای بابا.»

+«به خانومت هم قبلاً خبر دادم. خوشحاله. شام درست کرده. ما هم شام خونتون دعوتیم.»

-«خب داداش چرا باهام بازی کردی. از اول می‌گفتی دیگه.»

+«من اینطوریم دیگه. دست خودم نیست که. می‌خواستم سورپرایزت کنم. قبلش خواستم یکم باهات شوخی کنم. می‌خواستم صد هزار تومن بهم بدی، ده میلیون بهت بدم و اینطوری بهت بگم که چقدر برام مهمی. صد هزار تومنم بهت برمی گردوندم.راستی یادم رفت بگم. چون من به اسم خودم تو مسابقه شرکت کردم. جایزه هم به اسم منه.»

-«اما نیت کرده بودی که…»

+«آره می‌خواستم بگم فردا باهام بیا بانک پولارو بریزم به حسابت.»

-«شام نمی آیین خونمون پس؟»

+«چرا میاییم»

-«بیا پس الان با هم بریم.»

+«نه تو برو من بعداً خودم میام.»

-«داداش ببخشید تو رو خدا. دویست هزار تومن الان تو جیبم داشتم. ولی لازمش داشتم بوالله. می‌خواستم برم ماشینمو درست کنم. خیلی اذیتم می‌کرد.»

+«باشه اشکالی نداره رفیق. شب می‌بینمت.»

0 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟
خیالتان راحت باشد 🙂

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *