کبوترِ مژده
فاطمه رحمانی
ببین پری جونم اینقدر طول دادی که مامانم صدام کرد. فردا یادت نره آبنبات جادویی رو با خودت بیاری.
«بیا تو دیگه مژده. مگه نمیشنوی. یالا بیا بالا. هر چی خلوچل گیر ما افتاده والا. اَه. تف تو روح این زندگی بیشرف.»
پری جونم مامانم صدام میکنه باید برم. پری عزیزم مامانم بااینکه حرفهای بدی میزنه ولی مهربونه؛ غذاهای خوشمزهای برایم می پزه. منو پارک هم میبره. بعضی وقتا که حوصله داشته باشه بهم می گه کبوتر بیچارۀ کوچولوی من و سرمو ناز میکنه.
پدرم چی؟
پری نازم. این مرده پدرم نیست. تازه اومده خونۀ ما. فکر کنم دوسم داره ولی من ازش یکم میترسم. منو خیلی ناز میکنه. منو تو بغلش مینشونه و به موهام دست میکشه. ازم میخواد که لباسام رو دربیارم، بعد تموم بدنمو میبوسه. میگه چون خیلی دوسم داره اینکارو میکنه. وقتایی که مامانم نیست این کارا رو میکنه. میگه این یه رازه بین ما. میگه اگه کسی رازمون رو بفهمه تبدیل به قورباغه میشم. من اما نمیخوام قورباغه بشم.
آره میگه قورباغه میشم. تنها راه نجاتم خوردن آبنبات جادویی توئه پری جونم. همونی که گفتی همۀ طلسمارو باطل میکنه.
چی؟ با خوردن آبنبات جادویت تبدیل به کبوتر میشم؟
خب خوبه که پس از یه روز دوباره تبدیل به آدم میشم. پس هم طلسم قورباغه شدنم باطل میشه، هم به مامان همه چی رو میگم و هم یه روز کامل میتونم تو آسمون پرواز کنم. آخ جون. کاش زودتر فردا بشه.
«مژدۀ ذلیلمرده. بیا تو… زیر بارون خیس شدی. سرما بخوری پول دوادرمونت رو از کدوم گوری بیارم»
پری عزیزم. من دیگه باید برم خونه. الانه که مامانم حسابی عصبانی بشه. فردا که پیشت اومدم قول بده که آبنبات جادویی رو حتماً میاری. باشه. میخوام مثل کبوترای آقای همسایه از بالا پشت بوم پرواز کنم، بعد پر بکشم برم رو شونۀ مامانم بشینم و واقعاً بشم کبوتر نازش. بعد هم همه چی رو بهش میگم.
خدا کنه فردا آسمون آبی باشه…
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد 🙂