سفید مثل برف

هوا سرد است و شوفاژ کوچک زیر پنجره انگار زورِ گرم کردن اتاق را ندارد. انگار خودش را کوچک‌تر از آن می‌داند که با سرمای برآمده از برف، دست‌وپنجه نرم کند. دم پایی به پا با شلوارکی تا زیر زانو پشت میزتحریرم نشسته‌ام که روبه ­روی پنجره است و از پشت پنجره، آسمانِ ابری و درخت‌های کاجِ برف‌پوش، نگاهم را به خود خیره کرده­ اند. خنکی را در پاهایم حس می‌کنم. سرما انگار سنگین است و به سمت پایین می‌رود و می‌پیچید به دور پاها. به نظر من پاها نقطه‌ی اتصال بدن به سرما هستند و بعدازآن سرما در کل تن می‌­پیچد و جریان خونِ همیشه گرممان را به چالش می‌کشد. بااینکه گاهی تا مغز استخوانم هم در سرما یخ می‌زند باز سرما را دوست دارم. دوست دارم به دور پاهایم بپیچد. دوست دارم از تنم بالا برود و به دست‌هایم برسد و دست‌هایم هم یخ کند. دوست دارم که سرما را مثل گلوله‌ای برفی در دست بگیرم و با آن بازی کنم و آدم برفی بسازم.

تابستان‌ها دلم برای سرما خیلی تنگ می‌شود. مدام دست می‌کشم به میله‌های سرد. عطر هایی با رایحۀ خنک می­زنم. گاهی کولر را تا آخر زیاد می‌کنم تا باد خنکش لاهای موهایم عرق کرده‌ام بپیچد و از لای پیراهن نازکم رد شود و روی پوست داغم بنشیند. شب‌های گرم تابستانی دستم را سر می‌دهم زیر بالشم و خنکی پنهان‌شده زیر آن را به چنگ می‌آوردم.

سرما به هر شکلش زیباست. برف باشد یا باران یا باد. به نظر من صدای سرما باد است. هیبتش به شکل برف سفید و پاک و بی­ آلایش و احساسش مثل باران. سرما عاشق است. دست­ های زیادی را دیده ­ام که در سرمای خیابان­ها به هم قلاب شده‌اند. دست­های یخ­ کرده ­ای که درخنکی همدیگر را پیدا می‌کنند و آغوش‌هایی که در سوز و سرما گرمایشان را از هم دریغ نمی کنند. اصلاً اگر سرما نبود، شال و کلاه و کاپشن‌های رنگارنگ، چترهای گل‌دار و طرح دار نبودند، زندگی کلی رنگ و زیبایی کم می‌آورد و همه‌اش به خاطر این است که رنگ‌ها در سفیدی برف‌گون سرما، در این بوم سفید، خودشان را بیشتر نشان می‌دهند و البته این رنگ ها از رنگ های تیره مستثنا نیستند. دردها هم در سرما بیشتر حس می شوند. اصلا انسان در سرما مجبور است رنگ ها را از درونش بیرون بریزد. شاعر شود. عاشق شود. محبت کند تا در سفیدی مطلق سرما غرق نشود. سرما، نوکِ رنگ های درونی­مان را می تراشد و تیز می کند و سفیدی بی­ طرفش را به ما می­ بخشد تا در آن طرح بزنیم. سرما خوب می­داند، نوک احساس که تیز شود گاهی کشیدن هر خطی روی این سفیدی مطلق درد دارد ولی پاداشش چیزی نیست جز تابلویی بی نظیر از درونمان که نظیرش در این جهان نیست.